جدول جو
جدول جو

معنی سرخ شته - جستجوی لغت در جدول جو

سرخ شته
(سُ شَ تَ / تِ)
آفتی است برگ درخت گردو را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَمْ مارَ تَ)
رنگ سرخ گرفتن. (یادداشت مؤلف) ، در غضب شدن. (غیاث) (آنندراج). خشمگین شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 131) ، کنایه از خجالت هم باشد. (آنندراج) :
به باغ برد ز زلفش صبا بدامن مشک
که غنچه سرخ شد و دست در گریبان کرد.
عماد فقیه (از بهار عجم).
رخش را مهر گفتم ماه من از من مکدر شد
لبش را لعل خواندم سرخ چون یاقوت احمر شد.
میرزا هاشم محزون (از آنندراج).
، برشته شدن در روغن داغ. (یادداشت مؤلف) ، رنگ آتش گرفتن، چنانکه آهن در کوره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
یکی از بزرگ زادگان آل ایوب است که در بلاد شام فرمانروایی داشته اند. وی برادرزادۀ صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب است که از طرف صلاح الدین به حکمرانی دمشق منصوب شده بود و مهمترین حادثۀ تاریخ زندگانی او جنگی است که در حدود سال 570 ه. ق. میان او و گروهی از مسیحیان اروپا درگرفت و وی در آن جنگ رشادتی به خرج داد و ’سپهبد لشکر کفار را از پشت زین بر روی زمین انداخت’. (از تاریخ حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 406)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
قرمز شدن چهره شخصی، غضبناک گردیدن، خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگذشته
تصویر سرگذشته
ماجرا، حکایت، داستان، ماوقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرخ شده
تصویر کرخ شده
سست و بیحس گشته خدر: (اعصاب کرخ شده وی در جستجو تاز یانه است، {بخواب رفته (عضو بدن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
سر نخ، روش کار طریقه عمل، اطلاع از کاری خبرگی، مدعا مقصود، دفتر حساب. یا سر رشته از دست رفتن، قدرت ضبط امور را از دست دادن، سراسیمه و گیج شدن، ترک کردن مهم و معامله ای، مردن، یا سر رشته یافتن، در یافتن اساس کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
((سُ شُ دَ))
کنایه از خشمگین شدن، شرمسار شدن
فرهنگ فارسی معین
قرمز شدن، به رنگ سرخ درآمدن، خجالت کشیدن، خشمگین شدن، برشته شدن، تفتیدن، تفته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عنوان، تیتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
احمرارٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
Blush
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
rougir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از توابع دهستان بیشه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را به اتمام رساندن، از پس کاری برآمدن، وظیفه ای را
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای سیامرگوی کتول، چشمه ای در جنوب گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
blozen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
شرم سے سرخ ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
краснеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
erröten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
червоніти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
rumienić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
脸红
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
corar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
arrossire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
লজ্জায় লাল হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
sonrojarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
หน้าแดง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
kujawa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
顔を赤らめる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
להסמיק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
얼굴이 빨개지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
memerah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
शरमाना
دیکشنری فارسی به هندی